“بعید نیست بیاینکه بدانیم، گرفتار ملال باشیم؛ و گاهی بیاینکه دلیلش را بدانیم این حال برما مستولی میشود. کسانی که در نظرسنجی کوچک من ادعا میکردند عمیقا دچار ملالاند، نمیتوانستند دقیقا بگویند که چرا چنین شدهاند؛ چیرگی ملال بر آنان علت مشخصی نداشت، بلکه ملال بیشکل، بینام و بیهدف بود. این یادآور چیزی است که فروید درباره ی سودازدگی (melancholy) گفت و جملهاش را با تاکید بر شباهت سودازدگی و اندوه آغاز کرد، چون هر دو حاوی آگاهی از این هستند که چیزی را از دست دادهایم. ولی سودازده بر خلاف کسی که اندوهگین است، دقیقا نمی داند چه چیزی را از دست داده است.”
فلسفهی ملال، صفحه 15
ملال همواره به نوعی با انسان همراه بوده است.
ملال مردم را از درون میخورد و همچون غبار، بی آنکه ببینیم میآید و میرود. همچون خاکستر بر دست و چهرهمان مینشیند. برخی ملال را ریشه ی همه شرها مینامند، برخی دیگر آن را امتیاز انسانِ مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند. برخی ملال را ثمره ی کوچ معنا از زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی می دانند که به معنای بزرگِ نهفتهای اشاره دارد.
ملال با معنای هستی سروکار دارد و همین کافی است تا لارس اسوندس، آن را موضوع فلسفه بداند. او در این کتاب میکوشد با بهره گیری از متونی از رشته های فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعه شناسی و بررسی آرای فیلسوفانی همچون سنکا، کانت، کییرکگور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطهی ملال با رومانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی ما را به درک بهتری از ابعاد مختلف این مفهوم و نقشی که در زندگی ما ایفا میکند و نیز واکنش های مختلفی که میتوان در برابر آن داشت، برساند.