بریم به دیروز؛ با کدوم بازی خیلی خاطره دارین؟

برترین‌ها: شاید کمتر کسی را دیده باشید که بگوید دوست ندارم به ایام کودکی سفر کنم؛ دوران شور، شادی و رویا‌های بی‌پایان. برایمان از آن روز‌ها بگویید؛ از دغدغه‌های دوست‌داشتنیِ غول مرحله آخر؛ همان که بهای شادی کودکی تان بود. یادگارهایی که در ادامه می‌خوانید به قلم اعضای تحریریه برترین‌هاست. از همراهی‌تان مسروریم.

ایمان عبدلی به یادگار گذاشت: اینجا نیمه شب ده سالگی‌ست؛ من از گرمای تموزِ گنبد کاووس، از صدای جیرجیرک‌ها و از صدای کولر گازی حرف می‌زنم، من و دایی داود و دایی مجید، کنسول بازی را کرایه کرده‌ایم؛ باید تا صبح بیدار بمانیم، ما شناسنامه گرو گذاشته‌ایم. برخلاف همه‌ی نیمه‌شب‌های شرجی و کش‌دار، امشب خیلی زود می‌گذرد. یکی گفته بود زمان نسبیت دارد، راست گفته بود، وقتی با فرمان جناب قارچ‌خور دستت باشد، دغدغه‌ات قارچ خوردن است و فرار از دست آن حیوانات موذی روی زمین همان‌ها که جانت را می‌سوزاند و باز صد رحمت به همان‌ها، آن پرتابه‌های آتشین غول مرحله آخر، همان‌ها که داود می‌توانست من نمی‌توانستم و البته آن دالان‌هایی که به زیرزمین می‌برد و باید با تمام توان جان جمع می‌کردی! بعدها زندگی شبیه زندگی قارچ‌خور شد، هِی جان جمع می‌کنیم و هِی جان می‌دهیم، هر بار کسی خندید و مهر داد، جان گرفتم و هر بار هر کی رفت، جان دادم، غول مرحله آخر اما همان «فقدان» است به هر شکل و عنوانی. کل این زندگی هم شاید یک نیمه شب شرجی تابستان باشد.

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


معصومه‌ جهانی‌پور به‌ یاد می‌آورد: کل تابستونای دوران کودکی من با بازی همسایه جهنمی گذشت. بازی ای که تو دوران خودش یکی از بهترین‌ها بود. گرافیک اون خونه چند طبقه با تمام جزئیات تو اون دوران که تازه از بازی‌های سگا به سمت بازی‌های کامپیوتری اومده بودیم خیلی جذاب بود برام. اون آزار رسوندنا به مرد صاحب خونه و اذیت کردناش با دستکاری آنتن تلویزیون و بهم ریختن صفحه‌ش و برق لباسشویی و چسب زدن زیر صندلی راک و توالت فرنگی و ارّه کردن پایه‌های تخت و عوض کردن خوراکی‌های تو یخچال و پوست موز و …. همه و همه از جذاب‌ترین ها بودن تو زمان ما؛ همه اینا شاید الان از نظر بچه‌های حالا خیلی لوس و پیش پا افتاده باشه ولی برای من خیلی هیجان داشت و کاش و ای کاش میشد که یک روز دوباره همون قدر بی دغدغه بشینم ساعت‌ها بازی کنم و لذت ببرم.

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


المیرا فلاحیان روایت می‌کند: این روزها سخت شده به یاد آوردن روزهای شیرین تابستانی که برایمان بازی‌های میکرو و سگا را به همراه داشت. روزهایی که به محض رسیدن اول تابستان دسته‌های میکرو را نو میکردیم که با لذت بیشتری بازی کنیم. شیرینی بازی قارچ خور، هنوز بعد سال‌ها زیر زبانمان مانده. بازی مورد علاقه من اما برخلاف خیلی‌ها، بازی سیرک بود. اسم دقیق بازی را به خاطر ندارم اما یادم هست که دلقکی سوار بر شیر باید از حلقه‌های آتش می‌پرید و به مرور بازی سخت و سخت‌تر میشد. این روزها اما دلتنگ همان حلقه‌های آتشی هستم که پریدن از داخل آن‌ها تپش قلبم را چندین برابر میکرد.

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


مرضیه جهانی‌پور چنین نوشت: خیلی قبل‌ترها که کوچیکتر بودم یه روز مهمان خونه داییم بودیم و دیدم که پسر داییم و دخترداییم هر دو با هم با هیجان مشغول بازی کامپیوتری بودن و بعد از تعریف‌های زیادشون که قصد داشتن منو به بازی تشویق کنن من گفتم اصلا علاقه‌ای به بازی‌ های کامپیوتری ندارم، گفتن باید یاد بگیری ببینی چقدر خوبه، خلاصه که به من هم بازی رو یاد دادن و سی‌دی بازی رو بهم دادن که رو کامپیوتر خودمون هم نصب کنم، اسم بازی هرکول بود یه مرد قوی هیکل که باید هشت مرحله رو طی میکرد مثلا تو یه مرحله از مسیرهای سخت عبور میکرد تو یه مرحله دیگه یه غول هشت سر رو میکشت و همینطور مرحله‌های پرهیجان دیگه.

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟

یادمه تو تعطیلات تابستون بود که بازی رو نصب کردم و تقریبا یک هفته شاید هم بیشتر برای هر مرحله ش زمان میذاشتم و چه جیغ هایی که از سر خوشحالی برای عبور از هر مرحله نمیزدم، تا اینکه بالاخره رسیدم به مرحله اخر مرحله ای که هرکول روی اسب های پرنده میشست و در ارامش مسیرش رو طی میکرد بعد از اون همه مرحله سخت مخصوصا مرحله هفت که هنوز هم میگم سخت ترین مرحله ش بود چقدر چسبید این آرامش، خوب یادمه چقدر هیجان و استرس داشت بازیش اونم برای منی که اصلا بازی کامپیوتری دوست نداشتم و بعد از اون بازی سراغ بازی دیگه ای نرفتم برای همین تا پرسیدید بازی هرکول رو انتخاب کردم ، چقدر خوبه که با یه سوال بحث برانگیز میتونیم برگردیم به روزایی که خیلی وقته یادی ازشون نکردیم.


از مژگان راسخی‌نژاد بشنویم: در دوره‌ی دبستانم از بعد امتحانات خردادماه تا آخرین شبِ تابستان برای من فقط با بازی همراه بود؛ از بازی فکرهای مختلف تا بازی با تنها دستگاهی که داشتم سگا. از بین بازی سگا تنها بازی محبوبم tiny toon بود که یک دفتر همیشه همراهم بود که رمزهای هر مرحله را داخلش می‌نوشتم امان از روزی که رمزی را اشتباه نوشته بودم اونوقت باید از اول همه‌ی مراحل می‌رفتم. رد کردن غول مرحله آخرم سخت‌ترین قسمتِ زندگی اون روزها بود.

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


سعید خرمی می‌نویسد: برای نسل دهه 60 بازی با میکرو و آتاری یعنی همه لذت های ناتمام زندگی که خاطرات کودکی ما باهاشون گره خوردن. شاید به نسل ما بگن نسل میکرو و آتاری بهتر باشه! برای خود من بخشی از اون شخصیت دوران کودکی با سوپرماریو (تلاش برای بودن و رسیدن) و رمبو (بخش خشن و تند شخصیتم) و شکار مرغابی که پمپاز استرس بود شکل گرفت! شاید الان هم نتونم اون لذتی که از دسته خلبانی آتاری برای زذن هواپیماهای عبوری رو داشتم درک کنم اما همه تا ابد برام شدن نوستالوژی باحال با کلی خاطره خوب!

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


حسن قربانی توصیف کرد: همیشه اولین تجربه ها دلنشین هستن، اولین باری که میکرو خریدیم و قارچ خور بازی میکردیم و سرش دعوا داشتیم که کی بازی کنه، آخرش هم به بهانه اخبار و سریال مجبور میشدیم خاموش کنیم؛ چند سال بعد سگا و بازی های فوتبال و مورتال کامبت و شب تا صبح یواشکی بازی کردنش حال عجیبی داشت؛ بعدها کامپیوتر آمد، بازی های با کیفیت تر مثل فیفا و سلطان جاده ها و آی‌جی‌آی و نیدفوراسپید اما دیگر آن حس قدیم را نمیداد، انگاری یک جای کار ایراد داشت، عادت کرده بودیم به جنگیدن سر دسته بازی…

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟


علیرضا باقرپور هم این‌گونه به تصویر کشید: از همان ابتدا با فوتبال آغاز کردم، با توپی که همیشه دلخوش زندگانی‌ام بوده که اگر بگویم تا همین بیست و چند سالگیِ حال حاضر هم هست بیراه نگفته‌ام. بازی فوتبال سِگا را دوست داشتم، با «فوتبال 99» شب‌ها گذراندم و به «فیفا 06» و «PES 5» عشق ورزیدم. عشقی که تا همین ساعت، همین ثانیه و همین لحظه پابرجاست. از عشق نوشتن را هم دوست داشتم، دارم و خواهم داشت. به یاد روزها و شب‌های شیرینی که گذشت نوشتم؛ پس، زنده باد این عاشقانه!

بریم به دیروز؛ خاطره‌انگیزترین بازی ویدئویی زندگیتون؟

دیدگاهتان را بنویسید